مبینا مبینا ، تا این لحظه: 19 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره
مهدیمهدی، تا این لحظه: 21 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره
محمدمحمد، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

بوستان نور

قصه جنگ

قصه جنگ یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. زیرا این گنبد کبود، سرزمینی بود زیبا و سرسبز و آباد. آسمونش همیشه آبی. روزهاش همیشه آفتابی و دشت هایش پرستاره و مهتابی. مردمانش ساده و صمیمی، فداکار وشجاع، بابچه هایی شاد و خندان. نام این سرزمین سبز و سفید و قرمز «ایران» بود. اما همیشه دشمنانی بودند که در کمین ایرانِ ما نشسته بودند تا در هر فرصتی که به دست آوردند، این سرزمین را تصرف کنند. یکی از آن ها یک نوکر آمریکایی به نام صدام بود که یک روز ناگهان و بی دلیل، به کشور ما حمله کرد و جنگی نابرابر شروع شد؛ جنگی هشت ساله و قصه جنگ هم از همین جا شروع شد. ...
28 ارديبهشت 1393

عکس امام در قلب بچه ها

عکس امام در قلب بچه ها حسینیه جماران تهران، جایی بود که همه ایرانی ها و حتی غیر ایرانی ها، آرزو داشتند به اون جا برند و امام خمینی رحمه الله قهرمان ایران رو ببینند. در میون جمعیت، کوچولوهای قد و نیم قد، به چشم می خوردند که بعضی از اون ها روی دوش پدر نشسته بودند تا خوب و درست امام خمینی رو ببینند. قلب امام از دیدن بچه ها شاد بود و لبخند روی لب های او می نشست. عکس همه بچه های ایران تو قلب امام وجود داشت و تو قلب همه بچه ها هم، عکس امام می درخشید؛ چون هم بچه ها امام رو خیلی دوست داشتند و هم امام بچه ها رو از ته قلب دوست داشت و به آن ها امیدوار بود. آهای بچه های دبستانی! قدر خودتون رو بدونید؛ چون شما امید امام هستید. آخه ...
28 ارديبهشت 1393

چهاردهم خرداد

چهاردهم خرداد روز چهارده خرداد بود. خونه سعید ساکت و آروم بود و هیچ کس در خانه نبود؛ چون همه اهل خونواده، به همراه هم به یک جای خوب رفته بودند؛ جایی که چند تا گلدسته بلند و قشنگ داشت و یک گنبد طلایی در وسط اون می درخشید. منظورم، حرم امام خمینی بچه ها که در چهاردهم خرداد، روز درگذشت امام ، پر از جمعیت می شه؛ جمعیتی که برای زیارت امام خمینی به حرم او می آن. اون ها می آن تا در کنار قبر او بشینن و با او حرف بزنن. به امام بگن که قدر زحمت های او رو می دونن. به حرف ها و سفارش هایی که کرده، عمل می کنن. شما کوچولوهای خوب هم می تونید وقتی به زیارت امام خمینی می رید، از او بخواهید تا شما رو کمک کنه و بهتون نیرو بده تا کارهای خوبِ خوب...
28 ارديبهشت 1393

جای خالی امام

جای خالی امام امروز، سالگرد یک روز غم انگیزه که با خودش غم و دلتنگی می آره. روز جدایی یک ملت از رهبر بزرگشون. روز جدایی یک پدرمهربون، از میلیون ها فرزند کوچک و بزرگ. امروز بازهم خونه بزرگ ایران، به یاد از دست دادن پدر پیر و دل سوزش عزاداره. امروز وقتی چشم بچه های امام خمینی ، به صندلی سفید وخالی او در حسینیه جماران ـ جایی که او زندگی می کرد ـ می افته، پر از اشک می شه و آرزو می کنه ای کاش امام عزیزمون هنوززنده بود، روی این صندلی می نشست وبا صدای آروم و مهربونش با مردم حرف می زد. بچه ها! خونه امام در جماران تهران، یک خونه بسیار کوچک و ساده است، اما یک دنیا صفا رو تو خودش جا داده. صفای یک مرد بزرگ، دانا و آگاه و همین طور مهربون و با ا...
28 ارديبهشت 1393

وفات امام خمینی

روح خدا به خدا پیوست چهاردهم خردادماه برای همیشه تلخ است. روزی تلخ برای من و همه بچه های مظلوم جهان بچه های لبنان، فلسطین، آفریقا، افغانستان. چهاردهم خرداد روزی است که فرشته ها آمدند و امام خمینی را تا آسمان بردند. امام خمینی پدر همه بچه ها بود؛ پدر پیر و مهربان. او زندگی اش خلاصه شده بود در عشق به خدا و مردم محروم. او روشن تر از آفتاب بود. مادرم می گوید: امام خمینی خدا را در ایران زنده کرد دین خدا را در ایران زنده کرد. مادرم می گوید: امام خمینی دل ها را به هم نزدیک کرد او دلش آسمانی بود. و حرف هایش روشن بود؛ مثل آب اچهاردهم خرداد، روح بزرگ امام خمینی به خدا پیوست آن روز همه ایران سیاه پوش شد. آن روز همه بچه های جهان عزاداری ...
28 ارديبهشت 1393

«امید غنچه ها»(شعر کودکانه وفات امام خمینی)

«امید غنچه ها» من تو را ندیده ام باغبان پیر ما صبر کن نرو نرو ای امید غنچه ها بی تو خشک می شود چشمه های آسمان بی تو خنده می رود از لب ستارگان فصل سبز زندگی بی تو زرد می شود بی تو آفتاب هم سرد سرد می شود لحظه ای درنگ کن من ندیده ام تورا ای امید زندگی باغبان پیر ما محمدرضا میرزایی
28 ارديبهشت 1393

میلاد حضرت عباس (ع)

به دنیا که آمد،نامش را گذاشتند عباس ،مادرش قنداقه اش را گرفت دور سر بچه های حضرت فاطمه (س) می چرخاند1- از همان کودکی همیشه در کنار و یاورپدرش علی (ع)بودو پدر همه آن چه از علم و ادب می دانست به او آموختهیچ گاه بی اجازه کنار حسین نمی نشست تربیت شده مکتب علی (ع) بود لطفا به ادامه مطلب بروید به دنیا که آمد،نامش را گذاشتند عباس ،مادرش قنداقه اش را گرفت دور سر بچه های حضرت فاطمه (س) می چرخاند 1- از همان کودکی همیشه در کنار و یاورپدرش علی (ع)بودو پدر همه آن چه از علم و ادب می دانست به او آموختهیچ گاه بی اجازه کنار حسین نمی نشستتربیت شده مکتب علی (ع) بود همه او را به فضل وادب می شناختند 2 - خوش صورت و زیبا روی بوداما سیرت و ...
21 ارديبهشت 1393

هدیه ی روزپدر

هدیه ی روزپدر دو روز به سیزده رجب مانده،مادر به سپیده گفت:«دخترم،دو روز دیگر روز میلاد علی(ع) و روز پدر است، ما  در این روز به آرامگاه پدرت می رویم و برایش فاتحه می خوانیم،چون این تنها هدیه ای است که می توانیم  به او بدهیم.» به ادامه مطلب بروید دو روز به سیزده رجب مانده،مادر به سپیده گفت:«دخترم،دو روز دیگر روز میلاد علی(ع) و روز پدر است، ما  در این روز به آرامگاه پدرت می رویم و برایش فاتحه می خوانیم،چون این تنها هدیه ای است که می توانیم  به او بدهیم.» سپیده کمی دل تنگ شد،زیرا پدرش وقتی او خیلی کوچک بود از دنیا رفته بود و سپیده او را اصلاً به خاطر نمی آورد. با این حال مادر آنقدر برای او زحمت می کشید و به او ...
21 ارديبهشت 1393

شعر کودکانه در مورد حضرت ابولفضل (ع)

وقتی که عباس(ع)              آمد به دنیا وقتی که آمد                     آن ماه زیبا زد بوسه مولا                     بر دست و رویش زد بوسه­ای هم                   بر فرق و مویش یک بار فرمود                      آن شیر یزدان با درد و آه و                        با چشم گریان این دست و بازو                   در دشت بی­آب یاری رساند                         برمرد بی تاب                شاعر:مهدی وحیدی صدر ...
21 ارديبهشت 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بوستان نور می باشد